چرا دیگر استقلال از خانواده برای جوانان ایرانی جذاب نیست؟
به گزارش ورزش من و تو، ایرانیان که روزگاری نه چندان دور، به سرعت از دوران نوجوانی به زندگی مستقل می رسیدند، حالا به نظر می آید آغوش دلچسب خانواده و سقف خانه پدری را رها نمی نمایند.
به گزارش ، آمار های رسمی از تغییرات رفتاری ایرانیان در 20 سال گذشته و در گذر زمان سخن می گویند؛ افزایش سن ازدواج و مسن ترشدن سن استقلال جوانان. بر اساس اطلاعات مرکز آمار ایران 63 سال پیش یعنی در سال 1335، میانگین سن ازدواج زنان ایرانی 19 سال بود، اما در سال 97 این عدد به حدود 23.4 رسید.
در گذر زمان و در این سال ها البته میانگین سن مردانی که زندگی مشترک را شروع می نمایند، هم افزایش پیدا نموده و از حدود 25 سال به 27.5 رسیده است. دوران تازه زندگی البته می گوید ازدواج تنها راه جدایی از مشخصات زندگی وابسته به خانواده نیست و این روز ها در بسیاری از کشور های توسعه یافته جهان، نوجوانان برای رسیدن به استقلال کامل لحظه شماری می نمایند و والدین هم این رفتار را به عنوان اصل درست زندگی پذیرفته اند. چرا ایرانیان به سختی از ستون های مستحکم خانه پدری دل می کَنند و طولانی شدن سن زندگی در کنار والدین، چه آثار فردی و اجتماعی خواهد داشت؟
سامان همین چند روز پیش ورود به 27سالگی اش را جشن گرفته و برای جهانی بهتری در سال های پیش رو کوشش می نماید. او شاغل است، اما همچنان در اتاق شخصی اش و در کنار خانواده زندگی می نماید.
آن طور که سامان می گوید، علاقه به تجربه زندگی مستقل پیش از تشکیل خانواده را دارد، اما شرایط کنونی اجازه این کار را نمی دهد: مگر چقدر حقوق می گیرم که بتوانیم با این شرایط مسکن تهران خانه بگیرم. تحمل زندگی با هم خانه هم برایم سخت است.
حالا با این حقوق باید به فکر پول برق، آب، گاز و تلفن و… هم باشم، نمی گردد. او البته می داند که زندگی سختی، زندگی مستقل به همین هزینه های مالی خلاصه نمی گردد: بله می دانم که از لحاظ روحی هم مسأله دیگری است، ولی من فعلا در همین مرحله اول ماندم. وقتی شرایط مالی اجازه نمی دهد خودبه خود مسائل روان هم ایجاد می گردد و قطعا زندگی مستقل با این همه مشکل امکان پذیر نیست.
سامان می گوید، حتی اگر شرایط مالی و درآمدش از کار هم تغییر کند، ترجیح می دهد نقشی در خانواده ایفا نماید: اگر بتوانم در هزینه های خانه به خانواده ام یاری کنم، هنر کردم. بله زندگی مستقل آدم را قوی تر بار می آورد، ولی من درهمین هم مانده ام.
آرشام می گوید، وقتی خانواده هست، چرا زندگی مستقل؟ و شرح می دهد که بالاخره این جا غذا هست، تنها نیستی، تخت و جای خودت را داری و احتیاج نیست به خیلی از مسائل یک زندگی مستقل فکر کرد، مگر کله ام ضربه خورده که برم در همین تهران خانه بگیرم؟ منطقی نیست (می خندد).
جوانانی که دل کندن از خانواده را سخت می دانند، البته دلایل دیگری هم دارند. آرشام می گوید، وقتی خانواده هست، چرا زندگی مستقل؟ و شرح می دهد که بالاخره این جا غذا هست، تنها نیستی، تخت و جای خودت را داری و احتیاج نیست به خیلی از مسائل یک زندگی مستقل فکر کرد، مگر کله ام ضربه خورده که برم در همین تهران خانه بگیرم؟ منطقی نیست (می خندد) او هم البته مسائل این نوع زندگی در سن 35سالگی را می داند: خب هنوز مادرم به دیرآمدن گیر می دهد و اگر شبی مثلا بخواهم پیش دوستانم بمانم، باید هزار دلیل و توجیه بیاورم. هنوز بچه ام خلاصه، ولی خداییش بد هم نیست.
زندگی مستقل برای دختران در ایران و شاید بسیاری از کشور های جهان جنبه های دیگری هم دارد و تا اندازه ای متفاوت از شرایط پسران است. زهرا 35ساله است و حدود 15 سال است که در رسانه های ایران مشغول به کار است. او می گوید، بار ها به زندگی مستقل فکر نموده، اما هیچ وقت این اجازه از طرف خانواده به او داده نشده است: خانواده یعنی دقیقا پدر و مادر که کاملا دراین مورد با یکدیگر هم نظرند و چنین اجازه ای نمی دهند. اعتقاد دارند که زندگی مستقل حتما باید با همسر باشد.
آن طور که زهرا می گوید او راضی تر بود اگر مستقل بود: من خیلی موافق استقلال حتی از همان 18سالگی هستم؛ چون در این شرایط حرمت ها بیشتر می ماند و حساسیت ها با خانواده کمتر می گردد، حتی دلت بیشتر برای خانواده تنگ می گردد و احترام آن ها را بیشتر حفظ می کنید، تنش در خانواده ایجاد نمی گردد.
در کل خیلی خوب است و می توانی به خودت اتکا کنی. من همین الان ترس دارم که اگر یک روز خانواده نباشد، چطور شرایط را مدیریت کنم، حتی در موضوع کم اهمیت تر، حتی از قیمت ها هم اطلاع ندارم. خانواده درایران به حدی فرد را حمایت می نماید که مستقل زندگی کردن را آدم یاد نمی گیرد.
او در پاسخ به این پرسش که نتیجه جامعه ای که در آن افراد پیش از ازدواج امکان استقلال نخواهند داشت، چه خواهد بود، هم می گوید: به نظرم قطعا این جامعه ضعیف و وابسته خواهد بود. دیگر این افراد قدرت مدیریت مسائل را نخواهند داشت.
من الان حتی بلد نیستم حقوقم را مدیریت کنم، چون می دانم حمایت خانواده هست؛ یعنی افرادی جامعه را به دست می گیرند که قدرت مدیریت را نخواهند داشت و ممکن است به شدت افسرده شوند. مشابه این شرحات را لیلا هم دارد که البته او برای رسیدن به زندگی مستقل حتی خانه هم خرید، اما همچنان درکنار خانواده زندگی می نماید. او روزنامه نگاری 40ساله و ساکن تهران است که از سال 84 درآمد خودش را داشته است.
لیلا می گوید اوایل موضوع برایش اهمیت نداشت، چون همه چیز تأمین بود و به استقلال فکر نمی کرد، اما در ادامه شرایط تغییر کرد: دوستانم که مستقل شدند را می دیدم و به نظرم زندگی خوبی دارند. تعریف آن ها از زندگی حس خوبی به من دست می داد.
لیلا می گوید اوایل موضوع برایش اهمیت نداشت، چون همه چیز تأمین بود و به استقلال فکر نمی کرد، اما در ادامه شرایط تغییر کرد: دوستانم که مستقل شدند را می دیدم و به نظرم زندگی خوبی دارند. تعریف آن ها از زندگی حس خوبی به من دست می داد. بعد از جنگیدن برای شروع، زندگی مستقل را شروع کردم که ابتدا خانواده آن را به شوخی دریافتد، اما جدی تر که شدم، پدرم چندان مخالفتی نداشت، اما مادرم شدیدا مخالف بود. برایم شرط گذاشت که هروقت توانستی خانه بخری، اجازه مستقل شدن می دهم، چون با مستأجری مخالف بود. من کوشش کردم و خانه ای با سختی فراوان و کلی قرض خریدم و همچنان با خانواده زندگی می کنم (می خندد)، اما لیلا چرا نتوانست پس از خرید خانه، مستقل گردد؟
او در این باره می گوید: من خانه را با کلی قسط و وام خریدم و درآمدم اجازه نمی داد که هم قسط بدهم و هم زندگی مستقل را از لحاظ مالی مدیریت کنم. او می گوید که این سبک زندگی را برای فرد و حتی جامعه مناسب نمی داند: اول این که فرد خیلی وابسته بار می آید، چون همواره فردی هست که دغدغه مسائل اصلی و اولیه را دارد، حتی برای درمان هم می دانی فردی کنارت هست. به نظرم زندگی وابسته می تواند افراد را پرمدعا و نق نقو بار بیاورد.
اگرچه اطلاعات مستند و جامعی درباره تعداد جوانانی که ترجیح می دهند پس از انتها نوجوانی روی به زندگی مستقل بیاورند، در دست نیست، اما چندین پژوهش و خبر نشان می دهد که فرهنگ عمومی بسیاری از کشور های توسعه یافته، استقلال جوانان را به عنوان یک اصل ضروری پذیرفته است؛ به عنوان مثال در کشور کانادا قانون و عرف نه در حمایت از زندگی در کنار خانواده بلکه حتی عکس آن است. قانون این کشور می گوید، هیچ پدر و مادری حق ندارد پیش از 18 سالگی از فرزندش بخواهد که خانه را ترک کند و زندگی مستقلی را شروع کند.
در این کشور البته فرزندان اجازه دارند از 16 سالگی خانواده را ترک نموده و زندگی مستقل و جدیدی را شروع نمایند. در آمریکا هم پدر و مادر تا 18 سالگی در حمایت از فرزندانشان مسئولند و اگرچه از 16 سالگی فرزندان به شرط اخذ اجازه والدین خود می توانند زندگی مستقلی را تجربه نمایند، اما از 18 سالگی حتی درصورت مخالفت والدین و به موجب قوانین حاکم برکشور درخصوص سن قانونی مشخص شده برای استقلال فرزندان می توانند خانه و خانواده را به قصد شروع زندگی مستقل ترک نمایند.
علاوه براین، در بعضی کشور های اروپایی پسر ها از 14 سالگی و دختر ها از 16 سالگی مجاز به شروع زندگی مستقل اند، هرچند در بسیاری از کشور های جهان همان سن شروع جوانی یعنی 18سالگی را به عنوان سن مناسب زندگی مستقل با شرایط قانونی مانند حق اجاره مسکن درنظر گرفته شده است.
مریم شاهرخی- روانشناس بالینی | استقلال یکی از چالش برانگیز ترین زمینه ها برای خانواده های دارای فرزند نوجوان و جوان است. استناد به واقعیت مستقل شدن جوانان پس از 18 سالگی در بعضی کشور ها که بصورت وسیع مورد اشاره جوانان خواستار استقلال است، نباید ما را از واقعیت تفاوت های عمده در بافت فرهنگی، ساختار خانواده و حتی واقعیت های مالی دور نگه دارد.
در واقع در کشوری که نوجوان پس از انتها 18 سالگی و ورود به جهانی بزرگسالی، مستقل شده و زندگی شخصی خود را بنا می گذارد، روند کسب استقلال از سال ها قبل شروع شده است.
کودک از سنین اولیه رشد به محض کسب هر مهارتی، تشویق به استفاده مستقل می گردد. جای خواب کودک به محض کسب توانایی خواب ممتد، جدا می گردد. در انتها سیر رشد شیرخوارگی، مادر و کودک هر دو تشویق به استفاده از خدمات اجتماعی نگهداری کودک در فضا هایی مانند کودکستان یا مهدکودک می شوند. مهارت های استقلال به عنوان یک ارزش اجتماعی به کودک آموخته می گردد. نوجوان دست به انتخاب های اساسی در زمینه شغل، هویت و دوستان و …می زند. مهارت های خانواده در دوره نوجوانی ضعیف تر شده و شکل نظارتی بر خود می گیرد و درنهایت با ورود به جوانی، فرد مستقل شناخته شده و وارد زندگی اجتماعی می گردد.
با تغییرات فرهنگی سال های اخیر، ورود ارتباطات به جهانی روزمره و آشنایی جامعه با شیوه های دیگر زندگی به تازگی تقاضا های بیشتری برای کسب استقلال در جامعه به وجود آمده است. این دوره گذار و بینابین، مانند هر دوره تحولی دیگر باعث به وجود آمدن اصطکاک های بیشماری در خانواده ها می گردد.
این روند یک پیوستار رشدی تعریف شده با فرهنگ است نه یک نقطه پرش؛ که این پیوستار در کشور ما مطلقا چنین شکلی ندارد. با تغییرات فرهنگی سال های اخیر، ورود ارتباطات به جهانی روزمره و آشنایی جامعه با شیوه های دیگر زندگی به تازگی تقاضا های بیشتری برای کسب استقلال در جامعه به وجود آمده است. این دوره گذار و بینابین، مانند هر دوره تحولی دیگر باعث به وجود آمدن اصطکاک های بیشماری در خانواده ها می گردد.
از طرفی هنوز مستقل بودن برای بسیاری از خانواده ها یک عامل ضد ارزش و نشانه سرکشی و طغیانگری و حتی بی احترامی به خانواده است و مستقل بودن حتی در سنین کودکی نیز چندان مورد اقبال خانواده ها نیست. سیستم حمایتی که بیش حفاظتی over protective بودن را نشانه مهر و محبت والدینی می داند و ایشان را تا سنین بالا مسئول جزییات زندگی فرزندان می داند، نسبت به علایم استقلال در والدین و فرزندان رویکرد مثبتی نشان نمی دهد. تنها شکل مورد پذیرش استقلال هنوز در اکثریت خانواده ها ازدواج و تشکیل یک واحد جدید خانواده است. درحالی که بالا رفتن سن ازدواج، به حدود دهه 30 سالگی مستقل شدن به وسیله ازدواج را نیز دور از دسترس ساخته است.
فرزندان و نسل جدید با آشنا شدن با جهان های فرهنگی متفاوت خواستار تغییرات هستند، ولی عمدتا از الزامات این تغییر بی اطلاع بوده و تمایلی به کسب استقلال به شیوه الگوبرداری شده نیستند بلکه به نوعی استقلال حمایت شده تمایل دارند که در آن والدین مقدمات این استقلال را فراهم آورند و بر آن صحه بگذارند و فرزندان تنها استفاده نمایندگان مواهب استقلال باشند.
عمده الزامات کسب استقلال که کسب مهارت های اجتماعی، مسئولیت پذیری و به عهده دریافت عواقب تصمیمات است هنوز در بسیاری از این افراد شکل درستی به خود نگرفته است. مهارت های روان شناختی استقلال، شامل مهارت های اجتماعی، مهارت های حل مشکل و مهارت های زندگی که باید به صورت عمده به فرد آموخته شوند، در فرهنگ ما شکل خودآموز و یادگیری به وسیله سعی و خطا و کسب تجربه دارد، نه شکل آموزش مستقیم. به همین دلیل در سنین پایین تر معمولا افراد فاقد مهارت های کافی در این زمینه هستند. از طرفی ساختار خاص مالی ثبات چندانی به افراد کم سن و کم تخصص عرضه نمی دارد و از همین جا یکی از ارکان مهم استقلال که همانا استقلال مالی است، دچار لرزش می گردد.
ساختار خاص مالی ثبات چندانی به افراد کم سن و کم تخصص عرضه نمی دارد و از همین جا یکی از ارکان مهم استقلال که همانا استقلال مالی است، دچار لرزش می گردد
ساختار اجتماعی و فرهنگی نیز فشار مضاعفی بر افراد جوان و خواستار استقلال وارد می نماید که این فشار ها بر جنسیت مونث مضاعف است. پیشداوری ها در خصوص افرادی که تمایل به استقلال دارند بصورت تصوراتی از سرکشی، ناسپاسی و حتی تمایل به انحرافات اجتماعی وجود دارد.
این مجموعه عوامل، سیر کسب استقلال را در فرهنگ ما به نسبت با تأخیر روبرو ساخته است و ما می بینیم که افرادی در سنین بالاتر از 20 و حتی 30 سال همراه با خانواده زندگی می نمایند. این سبک زندگی خود در برگیرنده ویژگی هایی است که نسل قبلی با ازدواج های زودهنگام و کسب سریع استقلال پس از ورود به جهانی بزرگسالی از آن کاملا بی اطلاع بودند.
حضور یک یا چند فرزند بزرگسال در خانواده تأثیر زیادی بر سیستم مدیریت خانواده خواهد داشت. از طرفی والدین با پافشاری بر صندلی والدینی خود و استناد به شیوه زندگی و سلوک مطیعانه خود نسبت به نسل قبل، خواستار حرف شنوی و اطاعت فرزندان بزرگسال و از طرفی فرزندان با استناد به عاقل و بالغ بودن خود خواستار استقلال در حوزه های شخصی زندگی هستند که این عمده ترین عامل نارضایتی هر دو طرف خواهد بود. بازخورد فشار های روانی بر فرزندان برای ایجاد احساس گناه در صورت درخواست استقلال، در افراد متفاوت تاثیرات گوناگونی خواهد داشت.
جوانانی که به لحاظ شخصیتی آرام و سازگار و متمایل به مصالحه اند، بیشتر ممکن است با وضع کنار بیایند و عدم استقلال را بپذیرند یا با روش های ملایم و پیش رونده تری به سوی کسب استقلال بروند. جوانانی با ویژگی های عملگراتر، برونگرا تر و جنگنده تر بیشتر ممکن است همچنان بر کسب استقلال پافشاری نمایند و از روش های مبتنی بر برخورد مستقیم و جسورانه استفاده نمایند که گهگاه منجر به ایجاد تشنج نیز می گردد.
جوانانی با ویژگی های عملگراتر، برونگرا تر و جنگنده تر بیشتر ممکن است همچنان بر کسب استقلال پافشاری نمایند و از روش های مبتنی بر برخورد مستقیم و جسورانه استفاده نمایند
ادامه روند به شکل عدم استقلال جوان تاثیرات مثبت و منفی چندی دارد که عمده آن ها حفظ سیستم یکپارچه خانواده و در دسترس داشتن فرزندان در همه حال است و منفی ترین نکته آن نیز تداخل مدیریت شیوه زندگی بین چند فرد بزرگسال است که نسبت والد و فرزندی بین آن ها همچنان مانع از برابری حقوق و وظایف می گردد.
نکته مغفول در این میانه این است که والدینی که تا زمانی خواستار مستقل نبودن فرزند و وابستگی وی به خانواده هستند با بالارفتن سن و پدیدار شدن افق های تازه از طرفی نگرانی بیشتری در خصوص امکان تنها و بی پناه ماندن فرزند وابسته خود دارند و از طرفی با پیشرفت ناتوانایی های مرتبط با سن بیش از وابستگی، دچار چسبندگی و احتیاجمندی به حضور روزانه فرزندان می شوند. در این جا دیگر نبود استقلال شکل بیمارگونه و کاملا نادرستی به خود می گیرد که تغییر آن در این سن چندان هم آسان نخواهد بود.
از آن جا که کسب استقلال بخشی از سیر رشدی فرد بوده و روند ناگزیری دارد، بهتر است خانواده دست کم از ابتدای نوجوانی اقدام به آماده کردن اعضای جوان برای زندگی مستقل کند. آموزش مهارت های اجتماعی، آموزش مهارت های شغلی و کسب درآمد های غیرتخصصی، فراهم آوردن فرصت تجربه تصمیم گیری های مستقل با نظارت دورادور والدین تا زمان استقلال می تواند در آینده نوجوانان بسیار موثرتر از منع مداوم هر تغییر و قرارگیری ناگزیر در مقابل تغییرات طوفانی فرهنگی باشد.
جوانانی که خواستار استقلال بیشتر هستند، چنانچه وقت خود را به جای جنگیدن برای تغییر عقیده والدین، صرف کسب مهارت های فوق نمایند، مسلما در اثبات شخصیت مستقل خود و در نتیجه کاهش مقاومت والدین برای استقلال بسیار پیروز تر خواهند بود. زیرا درنهایت والدین چنانچه دریابند فرزند بزرگسال شان دارای مهارت های کافی است و در زمان استقلال به صورت هدف متحرکی برای مسائل و آسیب های اجتماعی متصور بر استقلال در نمی آید، مسلما انعطاف بیشتری از خود نشان خواهند داد.
منبع: شهروند
منبع: باشگاه خبرنگاران جوان