دریاچه گهر و کوه های اشترانکوه

به گزارش ورزش من و تو، هوا خیلی عالی بود، لباس های خیسم را در تخته سنگ های اطراف چادر پهن کردم تا خشک شوند و جوراب ها را روی چادرم انداختم! کم کم همه بچه ها بیدار شدند و بساط صبحانه را چیدیم که خیلی عالی بود و بعد از یک روز چالشی حسابی از خوردنش لذت بردیم.

دریاچه گهر و کوه های اشترانکوه

اردیبهشت از آن ماه هایی است که آدم دلش میخواد کلا در سفر باشد! در اواخر اردیبهشت سال جاری فرصتی پیش آمد که با گروه به شهر زیبای لرستان برویم. ساعت 5.30 عصر 5 شنبه 24 اردیبهشت با گروه هشت نفره مان از ترمینال جنوب سوار اتوبوس لرستان به قصد صعود به قله سن بران بلندترین قله اشترانکوه لرستان که به کوه های آلپ ایران معروف است شدیم.ولی در ادامه طبیعت سرکش اشترانکوه راستامان را عوض کرد!

حدود ساعت 11 شب به ازنای لرستان رسیدیم و پیاده شدیم، یکی از دوستان به این علت که در ساعت 5.30 بلیط گیرش نیامده بود با اتوبوس دو ساعت قبل به لرستان رفته بود که به ما پیوست و بعد از چنددقیقه مینی بوسی برای بردن ما به روستای تیان آمد و همه سوار مینی بوس شدیم.به روستا رسیدیم و اصلا دلمان نمیخواست که شب در چادر بخوابیم، با پرس و جو از یک بقالی در روستا فهمیدیم که میتوانیم شب را در مسجد روستا بمانیم! مسجد بزرگ بود و کلی خشنود بودیم که قرار نیست در آن هوای سرد شب در چادر بخوابیم و مثل آدمیزاد در مسجد میخوابیم . بساط شام را برپا کردیم و شام خوردیم و خوابیدیم! فردا صبح حدود ساعت شش از خواب بیدار شدیم، صبحانه خوردیم و وسایلمان را جمع کردیم تا به مرتفع ترین قله اشترانکوه صعود کنیم!

مسجد حضرت ابوالفضل (ع)

از قبل حرکتمان هوا بارانی بود و امید داشتیم باران قطع گردد! در هوای اول صبح روستا ، یک باران زیبا خیلی عالی است و حسابی لذت میبردم. ولی باران حالا حالاها قصد بی خیال شدن نداشت هیچ! هر لحظه بر شدتش هم افزوده می شد. باران خیلی شدید شد و علاوه بر آن باد شدید هم اضافه شد. به عبارتی گل بود به سبزه نیز آراسته شد! در این لحظه میتوانید ما را مثل موش های آب کشیده در ذهنتان تصور کنید، تمام لباسهایمان خیس بود و باد سرد هم به لباس های خیسمان میزد. علاوه بر همه این ها به جای کوهنوردی انگاری داشتیم گل نوردی میکردیم! به ته کفش هایمان مدام گل میچسبید و گاهی اوقات هم در گل لیز میخوردیم! و داخل کفش هایمان هم پر آب شده بود.تمام لباس های داخل کولم هم خیس شده بود و به همین خاطر یکی ازهمنوردان که دید من یک موش آب کشیده هستم و حتی گورتکس هم تنم نکردم به من لباس دادند و لباسم را عوض کردم. باران و باد شدید و مه، چند کوهنورد خیس ، و هم چنان امیدوار به این که باران قطع میگردد! بالاتر را که نگاه میکردیم کوه ها تماما برفی بود و مطمئنا در ارتفاع بالاتر برف هم می بارید. جز گروه خودمان هم فقط یک گروه کوهنوردی دیگر در آنجا دیدیم. حدودا یک ربع مانده بود که به پناهگاه گل گل برسیم تصمیم به بازگشت گرفتیم، مسلما در آن آب و هوا رفتن به ارتفاع بالاتر با آن لباس های خیس و هوای سرد و متغیر کار عاقلانه ای نبود .

باران و باد و مه در راستا صعود

کفش های گلی

در راستا بازگشت به پایین چندنفر محلی را دیدیم که گله شان را برای چریدن آورده بودند و آتش روشن نموده بودند. کنار آتش چند دقیقه ایستادیم تا گرمتر بشویم. هوا کم کم باز شد و آفتاب خانم خودشان را به ما نشان داد. تازه متوجه زیبایی فوق العاده راستا شدیم و افسوس خوردیم که کاش هوا خوب بود. در کوه یک لاک پشت کوهی هم پیدا کردیم که دوستان با لاک پشت جان کلی عکس یادگاری دریافتد.در راستا بازگشت به قبرستانی رسیدیم و آغاز به صحبت کردیم تا تصمیم بگیریم در ادامه چه کار کنیم. سه پیشنهاد مورد بحث بود که اولی این بود که همان روز در روستا بگردیم و شب به تهران برگردیم، گزینه دوم این بود که به آبشار آب سفید برویم و سومی رفتن به دریاچه گهر! انتخاب من که دریاچه گهر بود. بعد از رای گیری و تبادل نظر دریاچه گهر را انتخاب کردیم. به مسجد رفتیم تا نهار بخوریم و سرو وضعمان را مرتب کنیم! تمام محتویات کوله من خیس بود و چهارپایه بزرگی در مسجد گیر آوردم تا لباس هایم را پهن کنم و خشک گردد! همه به شدت درگیر کار کفش و جوراب شستن بود و واقعا کندن آن همه گل و لای کار سختی بود. در وسط این کارا نهار هم خوردیم و وسایلمان را جمع کردیم. مینی بوس هم رسید و سوار شدیم تا به سمت درود برویم. هر کسی لباسی برای خشک کردن در مینی بوس داشت! بعد از یک ربع حرکت یادم آمد که باتوم هایم در مسجد جا مانده اند! بعد از آن خواستم mp3 را به ضبط مینی بوس وصل کنم تا آهنگ گوش بدهیم و فهمیدم mp3 به خاطر باران زیاد پر آب شده است و سوخته است! گوشی یکی از بچه ها هم سوخته بود و گوشی یک نفر دیگر در حالت شک به سر می برد !

تصمیم به بازگشت به روستا

پیدا کردن یک لاک پشت کوهی بامزه

بعد از گذراندن یک راستا زیبا به ابتدای راستا رفتن به دریاچه گهر رسیدیم و تصمیم گرفتیم دو خر بگیریم تا کوله هایمان را خودمان حمل نکنیم! ما حتی در صعود به قله دماوند که خر برای حمل کوله ها هست خر نمیگرفتیم و یه جورایی اولین بار در تاریخچه گروه بود که خر گرفتیم! این خر دریافت هم کلی ماجرا برایمان داشت! با چانه زدن با صاحب خرها دو خر گرفتیم که شش نفرمان بارهایمان را رویشان گذاشتیم و دو نفر خودشان کوله ها را حمل کردند! تقریبا ساعت شش بود که کوه پیمایی به سمت دریاچه گهر را آغاز کردیم. بدون کوله خیلی حس خوبی داشتم،راه میرفتم و از راستا لذت میبردم و عکس میگرفتم. خرها هم بسیار شکمو تشریف داشتند و مدام برای خوردن توقف داشتند و دوستان باید آنها را به راستا بر می گردانند تا از برنامه عقب نمانیم!

یک عدد خر شکموی حرف گوش نکن

راستا زیبا به سمت دریاچه گهر

راستا کوه پیمایی به سمت دریاچه گهر

غروب زیبای خورشید در راستا

همه چیز خیلی خوب و عالی پیش میرفت تا این که به رودخانه ای رسیدیم که نمیدانستیم باید از کجا برویم، هوا هم تاریک شده بود! هیچ کسی هم در راستا نبود.تقریبا ساعت ده شب بود، دو رودخانه در راستا بود که یکی از آنها پلی داشت ولی رودخانه بعدی که بسیار پرآب بود و فشار آب زیاد جایی برای عبور نداشت. بچه ها هرکدام به یک سمتی رفتند تا بلکه راهی پیدا نمایند که بتوانیم از رودخانه عبور کنیم، یکی دونفر هم به طرف کوه ها رفتند که شاید راستای برای عبور از آن طریق داشته باشیم. بالاخره به این نتیجه رسیدیم که ممکن است در عبور از رودخانه بارهایمان از خرها بیفتند و برای خودمان هم عبور سخت بود و تصمیم گرفتیم که شب در همانجا بمانیم و فردا در روشنی روز به راهمان ادامه دهیم.در این زمان چندخر به همراه یک شخص که صاحب خرها بود به سمت رودخانه آمد و ما خشنود از این که بالاخره کسی پیدا شده که ما را هدایت کند!!! ما فکر می کردیم الان ایشان ما را هدایت میکند و راستا دیگری برای عبور از رودخانه می دانند. ولی ایشان به سرعت خرهایشان را هی کردند و خودشان سوار بر خری شدند و از رودخانه عبور کردند!در این بین با هی گفتنشان خرهای ما هم جوگیر شده و از رودخانه عبور کردند؛نزدیک بود بارهایمان به رودخانه بیفتد و قلبمان در دهنمان آمد تا به صورت کامل عبور کردند.البته کوله یکی دونفر تقریبا خیس شد.

حالا خرها آنطرف رودخانه بودند و ما این طرف رودخانه!چاره ای جز عبور از رودخانه نداشتیم،همگی دست هم را گرفتیم و از رودخانه عبور کردیم.اینجا اتحاد نقش خودش را نشان میدهد. واقعا فشار جریان آب زیاد بود و با یک لحظه غفلت ممکن بود آب ما را ببرد.از رودخانه عبور کردیم در حالی که تقریبا تا نیمه بدنمان خیس شده بود و باز هم کفش هایمان پر آب شده بود. انگاری آن روز باید حتما با کفش های خیس راه میرفتیم، کفش هایی که تازه بعد از برنامه باران صبح خشک تر شده بودند. از این قسمت برنامه هیچ عکسی در دسترس نیست چون کسی به فکر عکس انداختن نبود و حسابی چالشی بود.

خسته بودیم و به راستا ادامه دادیم تا زودتر به دریاچه برسیم، تقریبا ساعت 11 و نیم بود که بالاخره به دریاچه گهر رسیدیم. به سرعت چادرهایمان را برپا کردیم، من حتی حالش را نداشتم که شام بخورم و سریع به کیسه خواب رفتم و خوابیدم. البته کاپشنم باز هم خیس شده بود و زیراندازم هم در برنامه دارآباد گم شده بود، کاپشن نم دار یکی از بچه ها را گرفتم و به کیسه خواب رفتم. دوستم به چادر دوستان رفت تا شام بخورد و من کمی خوابیدم. بعد از نیم ساعت دوستم برایم یک لیوان سوپ گرم آورد که کمی بدنم گرم شد. البته کل شب را خیلی بد خوابیدم و سردم بود و پاهایم از سرما درد میگرفت. مدام بیدار میشدم و دلم فقط گرما میخواست و فکر می کردم تا صبح حتما می میرم.ساعت 5 صبح بیدار شدم و حس میکردم که باران می آید و دعا کردم که کاشکی آن روز آفتابی باشد. با این که عاشق باران هستم ولی دیگر در آن شرایط تحمل باران را نداشتم.از ساعت 6 به بعد که آفتاب در آمد و هوا گرم تر شد توانستم کمی بهتر تا ساعت 8 بخوابم و بعد از آن بیدار شدم. از چادر که بیرون آمدم و آفتاب را دیدم دلم میخواست خورشید خانم را بغل کنم! هوا خیلی عالی بود، لباس های خیسم را در تخته سنگ های اطراف چادر پهن کردم تا خشک شوند و جوراب ها را روی چادرم انداختم! کم کم همه بچه ها بیدار شدند و بساط صبحانه را چیدیم که خیلی عالی بود و بعد از یک روز چالشی حسابی از خوردنش لذت بردیم.

اطراف محل چادر زدن

خشک کردن لباس ها روی چادر

بعد از صرف صبحانه تازه تصمیم گرفتیم اطراف آنجا را بگردیم، وسایلمان را در چادر گذاشتیم و به سمت دریاچه رفتیم، زیر آفتاب دلچسب بعد از یک روز کامل خیس شدن از بودن و قدم زدن در کنار دریاچه گهر بسیار لذت بردیم. متاسفانه هرجا که پای طبیعت در میان است زباله هم دیده می گردد، یکی دو کیسه زباله هم برداشتیم و راستا کنار رودخانه را کمی پاکسازی کردیم. دریاچه خیلی زیبا بود و عکس های زیبای تکی و دسته جمعی گرفتیم مخصوصا روی تنه های درخت! چندنفر از بچه ها هم به دریاچه رفتند و کمی شنا کردند!

ادامه مطلب در صفحه 2 - کلیک کنید

12

منبع: سفرگو
انتشار: 10 اسفند 1398 بروزرسانی: 5 مهر 1399 گردآورنده: manotosport.ir شناسه مطلب: 712

به "دریاچه گهر و کوه های اشترانکوه" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "دریاچه گهر و کوه های اشترانکوه"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید