لحظه به لحظه همراه با گردشگر ایرانی ، سفرنامه سریلانکا (قسمت اول) (تور سریلانکا ارزان)
به گزارش ورزش من و تو، رها شدن از زندگی روزمره و سفر کردن آرزوی خیلی از ما هست، اینکه زندگی رو به سبکی تازه تجربه کنیم، در شهر و یا کشوری تازه، با فرهنگشون همراه بشیم و هر روز در پی تماشا جاذبه های گردشگری باشیم که در دنیا شناخته شده هستن و داستان خودشون رو دارن. اما واقعی شدن این رویا کمی دور از فکر هست، اینکه بتونیم با خیال راحت کار رو رها کنیم، کوله به دوش بشیم و راهی سفری طولانی، به دوردستی که همواره آرزومون بوده. البته یه راه دیگه ای هم هست برای زندگی کردن رویامون، حداقل برای چند دقیقه، شاید هم چند روز، ده روز، پانزده روز، بیست ... کسی چه می دونه؟! اینکه سفر چند روزه باشه و مقصد کجا دیگه دست جاده ست، اینکه تو رو کجا ببره. بنابراین اگر دلت سفر می خواد و تجربه کردن ناشناخته ها رو، اون هم بدون گرفتن مرخصی و یا هزینه کردن، بدون چمدون با خبرنگاران سفر کن، با امین کریمی مسافری که قراره گزارشی روزانه از سفر جذب و مهیج خودش به سریلانکا و هند رو با ما به اشتراک بگذاره، البته کسی چه میدونه، شاید فهرست مقاصد این سفر حتی بیشتر از دو تا بشه و حتی فراتر از آسیا ...
از سفر با تور سریلانکا ارزان به یکی از زیباترین کشورهای آسیایی سفر کنید و از شهرهای زیبای کلمبو و بنتوتا سریلانکا دیدن کنید.
بنابراین با ما همراه باشید برای شنیدن ماجرا از زبون خود امین، کوله گرد ماجراجو ما...
دلشوره هیجان انگیر سفر
امروز آغاز کوله گردی پانزده روزه ما به هند و سریلانکاست، پرواز از تهران به کولومبو و در سرانجام از دهلی به تهران و البته طبق معمول رفت وآمد داخل شهرها با وسایل نقلیه عمومی و هیچهایک برای مسیرهای بین شهری و داخل کشورها. فعلا جای مشخصی برای اقامت نداریم ولی اگر خدا بخوااد و شانس یار باشد شب ها در شهرهای مختلف مهمان بومی های کوچسرفر هندی و سریلانکایی هستیم و مابقی شب های پیش بینی نشده را هاستل می گیریم یا چادر می زنیم. در خصوص غذا فعلا ایده ای نداریم و کمی خوراکی و کنسرو تا حدی که در کوله هایمان جا میشد با خودمان می بریم. البته امیدوارم شایعات در خصوص غذاهای هند درست نباشد و بعد از تمام شدن آذوقه مان بتوانیم بدون بهم ریختن معده و شکم زنده بمانیم. در ادامه به دیدن جاذبه های گردشگری مشهور می رویم تا چیزهای منحصربه فردی از این سرزمین های پر رمز و راز کشف و لمس کنیم.
روز اول : آغاز همه چیز ...
خدا خیر دهد باعث و بانی اش را که به فرودگاه امام خط مترو زده. اصلی ترین هزینه سفرهای خارجی ما حذف شد و حالا دیگر با نفری پانصد تا یک تومانی می گردد یک راست رسید به فرودگاه. مقصد اول ما کولومبو مرکز سریلانکاست تا بعد از شش روز گشت و گذار و اکتشاف در این کشور کوچک با یک پرواز سریلانکایی به کوچی در جنوب هند برویم و نه روز بعدی را تا جا دارد و تا رسیدن به دهلی که مبدا برگشت ما به تهران است، هند کبیر را کند و کاو کنیم. دلیلش را نمی دانم ولی فعلا پرواز مستقیمی از تهران به کولومبو وجود ندارد و ما ایرلاین ایرعربی مقرون به صرفه قیمت را از اسکای اسکنر با یک توقف پنج ساعته برای رسیدن به سریلانکا انتخاب کردیم. انقدر مقرون به صرفه قیمت که درطول مجموعا هفت ساعت پرواز یک نان خشک هم کف دستت نمی گذارند و به صورت پیش فرض حق داشتن بار هم نداری (خوشبختانه ما خودمان بیشتر از نان خشک و آب داشتیم و فقط با توجه به تجربه بد قبلی از نداشتن بار و ریخته شدن بخشی از وسایل به ظاهر نوک تیزمان جلوی چشمانمان در سطل اشغال گیت فرودگاه، برای یکی از کوله ها بار گرفتیم تا بتوانیم تیزی هایمان را به آنسوی مرزها منتقل کنیم!)
انتظاری خسته کننده اما شیرین
به موقع به فرودگاه تهران می رسیم و البته چه شلوغی نامعمولی هم دارد، صف های طویلی که احتمالا از آثار های سیزن ایران و تراکم سفرهای قبل از بازگشایی مدارس است. پروازهای مبدا از ایران ولی طبق معمول تاخیر دارند و پرواز ما به شارژه هم با تاخیر حدود یک ساعته از زمین بلند می گردد. جمعیت زیاد پرواز برای ما خیلی تعجب آور است. اینهمه ایرانی و تابستان و سریلانکا؟! شارجه چرا؟ که خب نزدیک مقصد و با تعویض تدریجی لباس هموطنان و رصد نقشه دوزاری مان می افتد که سرمنزل مقصود دوبی بوده، با پروازی مقرون به صرفه تر! از فرودگاه شارجه بهتر است نگویم . برای ما که تبحر خاصی در کشیدن پهنای باند اینترنت از فرودگاه های بلاد کفر داریم و آنها را بابت معطل شدن چند ساعته با آپدیت تمام اپلیکیشن ها و نقشه های روی گوشی مان تنبیه می کنیم، نداشتن اینترنت رایگان مثل خنجری از پشت است! (خدا بیامرزد منصور ضابطیان و مارکوپولوگری هایش را که با کتابش این چند ساعت من را به کنیا برد و برگرداند.) صندلی های از پلاستیک کاملا خشک، گیت های دسته جمعی و اعلان های پرواز به انگلیسی با لحن عربی مایل به هندی، همه و همه بالاخره به خوشی سوار پرواز به کولومبو می شویم و با فرودگاه جمع و جور و زهواردررفته شارجه خداحافظی می کنیم.
فردا روز ماست ...
از شانس صندلی های پروازمان از هم جداست و باز هم از شانس اطرافیانمان نمی آیند و می توانیم کنار هم بنشینیم. حتی بیشتر شانس می آوریم و هم ردیفی سریلانکایی ما که به نظر چشم انداز پرواز بر فراز امارات در شب برایش از کار کردن با گوشی اش هم تکراری تر شده جای کنار پنجره را به ما می دهد. از زیبایی شارجه، دوبی و امارات در شب نمی گردد گذشت . راه سازی و شهرسازی فوق العاده منظمی که از بالای پرواز تصویر یک مدار دقیق الکترونیکی نورانی را برایمان تداعی می نماید. میزبان کوچسرفینگی که دیشب به ما پیشنهاد ماندن در خانه اش در کولومبو را داده هنوز آدرس و تماسی برایم نفرستاده و روی همین حساب هنوز اقدامی برای هاستل نکرده ام. هانیه کم کم پلک هایش سنگین می گردد و روی شانه من به خواب می رود (البته اگر گفتگوهای با صدای بلند همسفران سریلانکایی صندلی های مجال بدهد). من هم که در هیچ پروازی خوابم نمی برد دوربین مخفی های تکراری مانیتور روبرویم را دیدن می کنم و به این فکر می کنم که پنج ساعت بعد، ساعت سه صبح به وقت کولومبو که به فرودگاه برسیم چه چیزی در انتظار ماست.. بی خیالش، فردا مال فرداست ...